بچه ها، قسمت بیست و چهار فصل یک این داستان نصفه بود هیچکس چرا بهم نگفت؟؟؟ یکی تلگرام پیام داد امروز فهمیدم بعد سال ها!!! وای هه هه هه
یعنی تو کامنت ها گفته بودنم چند نفر من ندیده بودم
قسمت بیست و پنجم – جدایی
از دید ییشینگ
به محض اینکه متوجه نبودن سوهو شدم حس بدی بهم دست داد و برای کمک توی چادر جونگ کوک دویدم. موقع ورودم هر دو شوکه کمی عقب پریدن اما من که فقط برای بیدار نکردن کریس آهسته صحبت می کردم، بی توجه به موقعیت شون پرسیدم:" سوهو اینجاست؟"
جونگ کوک سر تکون داد:"تو چت شده؟ شبیه یه سایه شدی."
فقط التماس کنان گفتم:" سوهو خیلی ناراحت بود. گفت که همش تقصیر اونه که کریس داره می میره، گفت میخواد بره از کوهستان برفی کمک بیاره اما من جدی نگرفتمش. بهش گفتم همه چی درست میشه. اونم حرفی نزد اما حالا که بیدار شدم می بینم که اون نیست... اون دیونه رفته به کوهستان برفی! تنها!"
تهیونگ از جا پرید و پرسید:" دقیقا چی بهم گفتید؟؟"
و با این فکر یاد مکالمه مون افتاد؛
وقتی حس می کردم سوهو نمیتونه دراز بکشه که درست استراحت کنه بهش نگاه کردم و طوری که حس کرده بودم جواب سوالات تنوی مغزش رو دادم:" کریس قرار نیست بمیره."
سرش رو روی زانو هاش گذاشت:" اگه جونگ کوک بهش نیرو نداده بود تا الان مرده بود و این بخاطر غرور منه. من مقدار زیادی انرژی رو سر یه چیز احمقانه هدر دادم و اگه کوکی اونجا نبود کارمون تموم بود."
یکم تعجب کردم:" مگه چیکار کردی؟" نمیتونستم ناراحتیش رو تحمل کنم.
بی رمق جواب داد:" من فکر کردم دیگه ترولی در کار نیست برای همین یکی از اونا رو واسه خودنمایی منفجر کردم اما ناگهان کلی ترول دیگه پیداشون شد و من دیگه به اندازه ی کافی انرژی نداشتم تا ازمون مراقبت کنم."
حق با او بود. این واقعا کار احمقانه ای بود اما گفتن این باعث نمیشد حالش بهتر بشه. من معمولا کسی نبودم که به جریحه دار کردن احساسات دیگران موقع شنیدن اشتباهات شون اهمیت بدم اما در مورد سوهو...
نمی تونستم ناراحت ترش کنم بنابراین گفتم:" چیزی که اهمیت داره اینه که الان همه مون صحیح و سالم دور هم هستیم... هوم؟"
صورتش رو توی دستاش گرفت:" این اشتباه من جبران ناپذیره. نمیتونم با این عذاب وجدان کنار بیام."
درحالی که سعی می کردم آرومش کنم زمزمه کردم:" تو باید از شر این حس خلاص بشی. الان زمان برای اینطور حس ها و حواس پرتی ها نداریم."
YOU ARE READING
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Mystery / Thrillerخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...
