LN 34.

218 66 36
                                        

قسمت سی و چهارم – حضور نیروی سوم

داشتم خواب نیروانا و تهیونگ رو می دیدم. برگشته بودیم اونجا و همه درحال خوشامد گویی به ما بودن... تهیونگ لبخند شادی روی صورتش داشت اما سوهو بین اون جمع نبود.

چرا؟؟

همین حس باعث شد از از مستی خوابم کم بشه و متوجه شدم صدا های بلندی اطرافم میاد. صدای در زدن بلندی بیدارم کرد.

" عالیجناب شما حالتون خوبه؟"

به سختی چشمام رو باز کردم. چشم هام اونقدر سنگین بودن که حتی وقتی نشستم دوباره بسته شدن. سعی کردم بلند شم که چیزی خیلی محکم به در خورد. احتمالا چندین بار صدام کرده بودن و وقتی جوابی نشنیده بودن فکر کرده بودن اتفاقی برام افتاده است. دوباره ضربه ی محکمی به درخورد.

داد زدم:" صبر کنید دارم میام." این رو گفتم و سعی کردم بلند شم. خیلی سریع یک تی شرت و شلوار از کمد برداشتم و تو راه رفتن برای باز کردن در پوشیدم چون بعد از حمام از خستگی چیزی نپوشیده بودم.

تو راه رسیدن به در شنیدم کسی از پشت در گفت:" خداروشکر حالش خوبه."

وقتی در رو باز کردم هنوز درحال کشیدن یقه ام بودم تا لباسم رو بپوشم و گفتم:" من درُ قفل نکرده بودم."

دورف ها پشت در بودن. یکی از اونا با افتخار گفت:" میدونیم. این درهای سنگی خودشون قفل میشن."

بعد یکی دیگه گفت:"ببخشید قربان مجبورشدیم بیدارتون کنیم. می دونیم خسته اید..."

در واقع حالا که خوابیده بودم می­فهمیدم که قبلش داشتم از خستگی می مردم اما با لبخند گفتم:" اشکالی نداره. چه اتفاقی افتاده؟"

بزرگترین دورف توضیح داد:" احتمالا یه ترک جزئی رخ داده چون بخشی از سقف غار ریخته و راه بسته شده. چون ما تو آخرین راهرو هستیم مطمئنم کسی تا صبح که غیبت ما رو سر صبحانه ببینن از وضع مون باخبر نمیشه."

دورف دیگه ای با نگرانی گفت:" ما سعی کردیم سنگ ها رو تکون بدیم اما فایده ای نداشت، بنظر جادویی در کاره... وگرنه هچکس مثل دورف ها تو سنگ ها مهارت نداره. از یک الف هم که با ما توی همین راهرو مشغول نگهبانی بود هم خواستیم با جادو کاری بکنه اما اونم کاری از پیش نبرد."

و دورف کوچیک تری اضافه کرد:" حتی از جاهای دیگه هم نمیشه تونل زد چون خودمون بقیه ی دیوار ها رو برای استحکام اینجا محکم کردیم اما حالا... اگه تا نیم ساعت دیگه نتونیم راه باز کنیم همه مون از بی هوایی خفه می شیم."

با این حرف ها مغزم کمی بیدار تر شده بود زمزمه کردم:" خیلی خب. شما برید منم تا یک دقیقه دیگه اونجام."

اونا تایید کردن و رفتن من هم توتم رو که توی راهروی بین دو دنیا از دست سوهو پس گرفته بودم و کنار بالشم گذاشته بودم برداشتم و به سمت راه بسته شده دویدم.

Last Keeper + Season 3 updating 🔰Where stories live. Discover now