he_callsme_Nahal

صورتش رو جلو آورد و دستش رو آروم پشت کمرم برد...
          با توش قلب بالا نگاهش کردم که به سرعت اسلحه ام رو از کمرم کشید بیرون و با یه حرکت دستم رو پیچوند و به کابینت چسبوندم...
          ضامن اسلحه رو خلاص کرد و روی شقیقه ام گذاشت و گفت: «فکر کردی اینقدر خرم؟ نمیفهمم واسه چی اومدی اینجا ...»
          لبش رو به گوشم چسبوند و گفت: «... لیلی کوچولو؟»
          
          سلام عزیزم ⁦(◍•ᴗ•◍)⁩
          اگه به ژانر عاشقانه - پلیسی خوشت میاد و دنبال یه رمان با موضوع جدید و آپ منظم میگردی، به بوک جدیدم سر بزن ♡⁩♡⁩
          
          https://www.wattpad.com/story/275569065

sarawoodytoy

سلام خوشحال میشم اگه داستان من رو بخونی
          
          رئا دختری است که در قلمرو میانی سرزمین خود زندگی می‌کند ولی زندگی او به یکباره تغییر کرد.
           زمانی که برای یک ماموریت به قلمرو آسمان ها اعزام می‌شود و آنجا با فردی ملاقات می‌کند که قصد کشتن او را دارد و به همراه قدم های او مرگ نیز پا به سه قلمرو می‌گذارد و رئا باید راهی برای نجات خود و دنیای خود پیدا کند.
          
          https://www.wattpad.com/story/276297349?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=sarawoodytoy&wp_originator=oDthfdAe2JueqiYtrIjzHHzTkPRj7GOEqZCkGbg5C1CNeZVkrEBar1UigED2hheCmuTy8t0r6uob0fATN4oILiY5p86TnyVw3fyXA9buif6goFh%2B20OwhH6RctxjrNk4

azamiatena

سلام دوست عزیز!
          امیدوارم که حالت خوب باشه♡
          خوشحال میشم به رمانم سر بزنی و اگر دوست داشتی اون رو به دوستات هم معرفی کنی.❤
          
          _من تو رو میخوام با تموم وجودم پس هیچوقت تنهام نذار!
          +تا حالا نیمی از وجودت روجایی جا گذاشتی؟! 
          _نه!
          +پس بدون منم نمیتونم بدون تو جایی برم!!!❤
          
          
          https://www.wattpad.com/story/268710556?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=azamiatena&wp_originator=Is0cp%2FAnKkD1Lw90Fcqh9u2zadbPuETsW6%2BR036y0KLU%2FsxW2zVvxCHnqGQfOvSeqcMpIEYsiLh34ge7tzXdNHgHA16ika9hFxtTZempdWbvr4hwzZuiY79rJ%2FTYVCNj

taranehgoodarzi

سلام سلام دوست عزیزم من ترانه هستم و حدود ۶ سال هست داستان و رمان مینویسم اما تا الان توی تلگرام فعالیت داشتم و تازه اومدم واتپد..این داستان عاشقانه و استریت هست و هر شب آپ میشه..امیدوارم بخونین و با حمایتتون بهم انرژی بدین...
          https://www.wattpad.com/story/269301103?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=taranehgoodarzi&wp_originator=%2BaxvHhAxcockf7K%2F8pppdFiRTZ%2FH2bvGgxCDJMOErLzTx8YzSma%2F%2F0liB4O7FJTULCbC2yD9tpJ1bnoDi641syaEih%2BJx5EEcGpX5M2u0%2B%2FqXJedIqf%2Bidfn041eREJ4

jdjkeowok

گاهی وقت ها دوست داری کنار یکی بمانی و زندگی کنی..
          یکی که دوستش داری..یکی که دوستت دارد..
          از آن زندگی هایی می‌گویم که دیگران برایتان آرزو می‌کنند در کنار هم پیر شوید و شما هم در کنار هم پیر می‌شوید.
          اما کنار یکی ایسادن و باهم پیر شدن و کنار ایستادن و پیر شدن در مقابل چیزهایی که می‌بینید فرق دارد..
          گاهی وقت ها کوه به کوه که نه ، آدم به آدم هم نمی‌رسد..
          
          سلام دوست عزیزم!
          ببخشید که بدون اجازه اومدم داخل مسیج بوردت.
          یه داستانی نوشتم که خوشحال میشم بخونی.
          واقعا امیدوارم خوشت بیاد و به خوندنش ادامه بدی.
          موفق باشی❤
          
          https://www.wattpad.com/story/254947808

panah1995

سلام حتما میخونم دوست عزیزم ممنونم
Reply