lerblod

بعد شش ماه دوباره برگشتم... نمی‌دونم هنوز کسی هست که بخواد فیک عمارت پارسونز رو ادامه بدم یا نه ... ولی حتی اگه یکنفر هم باشه، اینکارو براش میکنم:)

kkkkk_kkki

@lerblod میشه لطفاً ادامش بدی؟
Reply

lerblod

بعد شش ماه دوباره برگشتم... نمی‌دونم هنوز کسی هست که بخواد فیک عمارت پارسونز رو ادامه بدم یا نه ... ولی حتی اگه یکنفر هم باشه، اینکارو براش میکنم:)

kkkkk_kkki

@lerblod میشه لطفاً ادامش بدی؟
Reply

Dark_Mind_Fics

https://www.wattpad.com/story/387580080?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Dark_Mind_Fics
          سلام ببخشید بی اجازه تو مسیج بورد شما پیام میذارم امیدوارم دلخور نشید ❣️، هورام هستم و تازه شروع کردم به آپ داستان هام تو واتپد و کم تجربه ام توش اما خیلی خوشحال و بسیار ممنون میشم اگر افتخار بدین و فیک منم بخونید و با نظرا و حتی انتقاد های خوبتون خوشحالم کنید مرسی 

DejavuRaven

وقت بخیر لاو؛فیکشنِ کوچیکِ من درحال آپه و به حمایتِ تو و نگاهِ ارزشمندت نیاز داره!خوشحال میشم اگه بتونم چند دقیقه‌ای رو میزبانِ نگاهت باشم~
          
          - نگاهِ تیره‌رنگِ تو رُلِ سیگاری بود که با عطرِ شکلاتیش قلبم رو به‌آغوش کشید و آخرین قطره از تردیدِ توی وجودش رو دود کرد.
          - پس حالا بذار به‌جای عطرِ شکلاتیِ چشم‌هام،لب‌هام تبدیل به دراگی بشن که تاابد بهشون اعتیاد پیدا می‌کنی.
          https://www.wattpad.com/story/377098996?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=DejavuRaven

VK-Cheri

سلام عزیزم ببخشید بی اجازه توی مسیج بوردت پیام میزارم ‌‌..
          من تازه کارم رو توی واتپد شروع کردم و خوشحال میشم اگر دوست داشتید یه سر به فیکم بزنید..
          
          
          خلاصه : 
          گاهی فرار از تاریکی ، تاریکی عمیق تری به دنبال داره
          نخ سرنوشت بی اجازه اونها در هم تنیده شده بود تا زندگی رو رغم بزنه که با بوی غم و سیاهی خون خو گرفته.
          پسر بیست ساله ای که در تقلای زنده موندن با افرادی اشنا میشه که ادعای عجیبی راجب اون دارن و گرفتن دستهایی که به سمتش دراز شدن اون رو با گذشته راز آلودش رو به رو میکنه.
          شاید از ابتدا گذشته همان آینده بود و آینده گذشته ای که ازش فرار میکرد..
          و هیچ کس نمیدانست پایان این گرداب بی پایانِ زمان چه بهایی برای شکوفه عشقش خواهد داشت !
          
          ---
          
          پسر دستش رو روی سینه مرد مقابلش گذاشت و لب زد : وقتی بچه بودم ارزوی پرواز داشتم ! 
          حس آزادی و سرخوشی وقتی که بین هوا معلقی .. بدون اینکه هیچ فکر و سنگینی احساس کنی "
          قطره اشکی به ارومی از گوشه چشمش چکید و مردمک های لرزونش روی صورت اروم مرد نشست : میای باهم پرواز کنیم ؟"
          
          https://www.wattpad.com/story/374360976?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=VK-Cheri

jeunteakook

هاییی 
          خوشحال میشم یه سر بزنید 
          بوسسس
          
          تهیونگ با یه مرد پولدار خوشتیپ و رده بالا توی کره ازدواج میکنه و از نظر بقیه  مجبوره زندگی خوبی داشته باشه چون میتونه هر چی میخواد داشته باشه و از لحاظ معنوی زندگی عالی ای داشته باشه  ، اما نمیتونه چون شوهرش جوری رفتار میکنه که انگار پدر و مادرشو نکشته.و تهیونگ میخواد از اون مرد که به اصطلاح شوهرشه. انتقام بگیره.
          
          " جونگ کوک میکشمت " تهیونگ زیر لب زمزمه کرد.
          
          چی میشه اگه تهیونگ عاشق شوهرش بشه؟
          آیا واقعا ازش انتقام میگیره یا میبخشتش و فراموشش میکنه؟
          
          
          
          
          
          
          https://www.wattpad.com/story/374740404?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading_part_end&wp_uname=jeunteakook

moonchild_2003

          سلام به نویسنده قشنگم و ریدرای قشنگ ترش!
          من مونی ام،یه نویسنده تازه وارد که خوشحال میشه از فیکش حمایت بشه
          ویکوکه و موقع خوندنش قراره با یه عالمه چیزای کیوت روبرو بشیم!
          مرسی که یه نگاه بهش میندازین، مونی دوستون داره
          
          https://www.wattpad.com/story/365732627?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonchild_2003