koook_d

سلام قشنگم ببخشید بدون اجازه اومدم توی مسیج بوردت ❤️❤️
          واسه اولین بار دارم فیکی رو مینویسم که  نیاز به حمایتت داره 
          ژانر: عاشقانه | انگست| کلاسیک
          مکان: لندن، دهه‌ی ۶۰ میلادی
          کاپل : هیونلیکس & مینسونگ 
          
          در خیابون‌های خیسِ لندن،
          میون چراغ‌های گازی و بخار قهوه‌ی تلخ کافه ناتینگهام،
          قصه‌ای شروع می‌شه که کسی جرات نکرده حتی زمزمش‌کنه.
          این، داستانِ آدم‌هایی‌ِ که یاد گرفتن عشق رو پنهون کنن.
          نه چون نمی‌خوان… چون دنیا بلد نیست بفهمه.
          
          دفتر خاطرات من 
          قصه ی دوست داشتن نیست 
          قصه‌ی "اجازه نداشتن برای دوست‌داشتنه
          روایت روح‌هایی که توی هم غرق شدن، اما هر روز باید نقش غریبه‌ها رو بازی کنن.
          و با این‌که می‌دونن هر قدم به‌سمت هم، تاوان داره…بازم قدم برمی‌دارن.
          
          چون بعضی عشق‌ها، اون‌قدر زلال و بی‌نقاب‌ان که توی دنیای آلوده‌ی ما، اسمش می‌شه: گناه.
          
          و وسط همین تاریکی،
          یه پروانه‌ی آبی…
          تو بادهای لندن می‌رقصه،
          تا برسه به کسی که با نفس‌هاش زندگی می‌کنه.....
          ☕️
          ____
          «تو… پروانه‌ی آبیِ منی. حس می‌کنی؟ 
          دنیا، وقتی نیستی، تاریک‌تره… صداهاش خفه‌ می‌شن، انگار نبض لحظه‌هام وایمیسته. نمی‌دونی چه جنون آرومی داره اسم تو…وقتی با صدای خفه‌ توی گلو، توی دل شب، صدات می‌کنم. مثل کسی که تنها پناهش، نفس کشیدنه، حتی اگر اون نفس، درد باشه.
          پس نرو… حتی اگه دنیا این خواستن رو خط قرمز کشیده،
          حتی اگه هر قدم با تو، یه قدم به سقوط نزدیک‌تره…
          بمون. با من.
          تو تهِ این جهنمِ شیرین،
          چون تو شدی نفسی که اگه نباشه…
          هیچ هیونجینی باقی نمی‌مونه.»
          
          شاید  اون متنو بلند رو نخوندی ولی اگه خوندی و خوشت اومد  
          : (دفتر خاطرات من) رو بخون اگه دنبال چنین داستانی ❤️❤️
          
          https://www.wattpad.com/story/395995140?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=koook_d

hayonmoo

https://www.wattpad.com/story/399602499?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=hayonmoo
          سلام قشنگم.
          توی این دنیایی که پر شده از داستان‌های تکراری، من خواستم یه جهان متفاوت خلق کنم.
          کتابی که نوشتم اسمش دنیای "ایلمرا"ئه؛ داستانی فانتزی با فضای تاریک، شخصیت‌هایی با گذشته‌های پیچیده، و عشقی که ساده و سطحی نیست.
          روایتی از جادو، قدرت، زخم‌هایی کهنه و احساسی که آهسته و عمیق شکل می‌گیره.
          
          مرکز داستان حول سه شخصیت ساخته شده:
          فلیکس، وارث قدرتی ممنوعه با قلبی پر از سکوت.
          هیونجین، نگهبانی که گذشته‌اش از او یک سایه ساخته.
          و هان جیسونگ، جادوگری که قانون‌ها رو نه تنها می‌شکنه، بلکه از نو می‌سازه.
          
          همه‌ی این‌ها در دنیایی به اسم «ایلمرا» شکل می‌گیره؛ با نقشه‌، مناطق جادویی، سلسله‌مراتب قدرت و قوانینی که هر قدم خلافشون، یک مرگ خاموشه.
          
          اگر دنبال داستانی هستی که فقط سرگرمت نکنه، بلکه حس‌ت رو هم درگیر کنه، خوشحال می‌شم بهش سر بزنی و نظرتو برام بنویسی.
          خواننده‌ای که می‌خونه، ادامه دادن داستان رو واقعی‌تر می‌کنه.
          

MadBlack77

جیسونگ پسری ساده و معصوم بود، ولی پشت لبخند ملایمش یه راز تاریک پنهون بود. چیزی که مینهو خیلی دیر فهمید... و وقتی فهمید، وارد جهنمی شد که جیسونگ با دست های خودش ساخته بود.
          
          -"من اون فرشته‌ای نیستم که تو تو خیال‌هات ساختی، لی مینهو... من زهر می‌ریزم تو جامی که با لبخند بهت تعارف می‌کنم. دنیامون پر شده از درد و وسواس، جایی که تنها راه زندگی کنار من، قدم زدن تو سقوطه.
          حالا بگو، می‌تونی این شیطان رو دوست داشته باشی؟ یا اینکه این عشق لعنتی، آخرش ما رو نابود می‌کنه؟"
          
          اگه دنبال فیکشن مینسونگ هستی که با لطافت شروع می‌شه ولی آروم‌آروم کشیده می‌شی به دنیای تاریکی که از اعتماد، کنترل می‌سازه و از عشق، وسواس، پیشنهاد میدم موگه رو بخونی:)
          خوشحال میشم به جمع برف کوچولوهای من بپیوندی♡
          https://www.wattpad.com/story/397971590?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Theaurrora