در جهانی که تاج و خون در هم تنیدهاند، ولیعهد انیگمای سلطنت کره سالهاست که در سکوت و سایه، شاهزادهی امگای سرزمین دشمن را زیر نظر دارد. عشقی پنهان، آتشزده به غرور و نفرت. اما این عشق یکطرفه، تلخ و زخمیست؛ چرا که روزی با تحقیر پس زده شده... و ردِ آن لحظه، برای همیشه در حافظهی کیم تهیونگ حک بسته.
اکنون در آستانهی فروپاشی صلح، او بازمیگردد؛ نه تنها به عنوان وارث تاج دشمن، بلکه در لباسی از انتقام و فریب.
در حالیکه هر قدمش را بوی رایحهی جفتش پر کرده، او میان خشمِ کهنه، عطش سلطه، و میلِ سرکوبشدهاش گیر کرده.
⋆༺⚔༻⋆
«تو رفتی و قلبم رو شکستی؛ حالا برگشتی، اما این بار من فرمانروای بازیام... و تو فقط مهرهای.»
⋆༺⚔༻⋆
«از تو یه چیز میخوام: تسلیم. تمام وجودت رو به من بده، حتی اگر تمام دنیات رو نابود کنم.»
https://www.wattpad.com/story/399512246?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=silvia_wr