𝙴𝚂

توی ذهنش یه دنیای دیگه ای بود
          توی ذهنش رها بود 
          مثل یه قاصدک توی آسمون 
          همونقدر سبک و ظریف 
          ریشه ای نداشت 
          عمرش کوتاه بود ولی آزاد بود
          
          اون دختر توی ذهنش دنیای دیگه ای ساخته بود
          متفاوت با هرچیزی که در واقعیت بود
          مگه نمیگن به هرچیزی فکر کنی اتفاق میفته؟
          پس چرا هنوزم به زمین وصله؟
          شاید هنوز به اندازه کافی بهش فکر نکرده؟
          
          نمیدونم چقدر دیگه مونده
          ولی امیدوار باش قاصدک کوچولو
          من برات امیدوار هستم
          میدونم یه روز میتونی بی ترس تو آسمونا پرواز کنی 
          سریع زندگی کنی و جوون بمیری
          امشب سخته میدونم
          فقط چشماتو ببند و تو دنیای خودت باش 
          دنیای خودت زیباتره
           
                                                        .S-♡-M. 

هرروز که میگذره
          بی اعصاب تر 
          بی حوصله تر
          ناامیدتر 
          و زشت تر از قبلم

حسرت- حسودی - احساس تنهایی- ناکام موندن
          کدومشون؟
          نمیدونم اسمش رو چی بزارم 
          فقط میدونم یه چیزی سر جاش نیست 
          یه تیکه از پازل نیست و اون تیکه نه دست منه نه دست تو 
          کاری نمیشه کرد دنیا همیشه همین بوده درسته؟ نمیتونی همه چیز رو باهم داشته باشی 
          الان فقط خسته از هر رویا و آرزویی‌ام 
          از وعده دادن به خودم از انتظار زیاد از کنار اومدن 
          روزای خوبم میاد ولی اون روز منم هستم؟ 
          شاید من اونیم که باید فدا بشه تا اخر فیلم خوب تموم بشه
          شاید اون تیکه خود منم 
          شاید نبود من باعث تکمیل شدن اون پازله
          

یکیشون فکر میکرد زمان زیادی فرصت داره و برای همین از احساساتش نگفت
          اون یکی میدونست زمان کمی داره پس اعتراف نکرد 
          درنهایت جفتشون تنها بودن درحالیکه کنار هم بودن
          اونا همدیگرو داشتن ولی نه جوری که دلشون میخواست 
          
          اونقدر هر کدوم رویای روزی که کنار هم باشن رو تو ذهنشون مرور کردن تا اونها تبدیل به خاطره شدن
          و یه روز دیگه ذهنشون نتونست بین واقعیت و خیال تفاوتی قائل بشه
          
          اونا پیش هم زندگی کردن بدون اینکه حتی کنار همدیگه باشند

بوکی که قرار بود پاب کنم و داخلش گه گاهی از افکار- رویا- کابوس و داستانهام بگم داخل پیج دوستم پابلیش شد و قراره هردو داخلش مطالبی بزاریم 
          هرچند که کسی نیست پیجم ولی اینم لینکش:
          
          https://www.wattpad.com/story/362512792?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=-Iouist91

وقتی که تپش قلب گرفتی 
          دست و پاهات یخ کردن
          و دلت بهم میپیچه
          هدفونتو بردار
          آهنگی رو پلی کن که از گوش دادن بهش میترسیدی
          صداشو آخر کن
          کر شو
          چشماتو ببند
          کور شو
          نفستو حبس کن و خودتو تو آهنگت غرق کن 
          نترس 
          از هیچی نترس
          تا زمانیکه این آهنگ پخش میشه تو حالت خوبه

ساعت ۱ نصف شب
          عکسایی که از گالری حذف میشن..
          و همراهشون خاطراتمون هم پاک میشن
          

یه جملرو دائم تو سرم تکرارش میکنم
          وقتی میخوابم و وقتی بیدار میشم...
          تاحالا تجربش کردی؟
          همه چیز خوبه همه چیز عالیه اما اون جمله...

Such a worthless goals - worthless life - worthless world 

تو فکر میکنی دوسش ندارم؟ 
          فکر میکنی من فقط خودم رو کنارش دوسدارم
          فکر میکنی من کارایی که میتونم باهاش بکنم رو دوسدارم
          فکر میکنی هرکاری براش کردم برای اینک بوده که دوسداشتم اون کارهارو روزی انجام بدم
          فکر میکنی اگر یک روز همه اون لیست رو تیک زدم و کاری نبود که نکرده باشم دیگ دوسش نخواهم داشت
          تو فکر میکنی من اونو بخاطر جدید بودنش دوسدارم
          این همه واقعیته؟