#1
وقتی رسیدی که شکسته بودمby Sun Flower💫🌻
اون ها پدر و مادر نبودند
ابزاری برای شکنجه دادن بودند
اون فقط منتظر یک ناجی بود...
اون مرد وقتی رسید که پسر شکسته بود
#3
𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒�...by Sun Flower💫🌻
𝐹𝑖𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛 𝑁𝑎𝑚𝑒: 𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝
𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐹𝑙𝑢𝑓𝑓, 𝐶𝑜𝑚𝑒𝑑𝑦
𝑊𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟: 𝑆𝑢𝑛 𝐹𝑙𝑜𝑤𝑒𝑟
𝑇𝑦𝑝𝑒: 𝑉𝑒𝑟...
Completed
#4
The Price Of Freedom - ثمن الحريةby dalaa
الارض تزلزلت وطغى عليها اللون الأحمر
البشرية تتذكر جيداً ذلك المشهد المأساوي
-سوف نقاتل حتى تحترق اجنحتنا بذلك اللهيب الحارق-
إليك بعد مأساة دكُ الأرض ب...
Completed
#5
𝆺𝅥𝇁𝇃𝇂 𝐇𝐨𝐦𝐞𝐥𝐚𝐧𝐝 𝇁𝇃𝇂...by Phantommoh
شیائوجان و وانگ ییبو نیمه شب توی خیابونی خلوت باهم رو به رو میشن.
شیائوجان انیگمایی هستش که زندگیش بخاطر اتفاقات ناگواری دچار تغییر شده و دوران سختی رو پشت سر میذاره و س...
#6
𝑊ℎ𝑒𝑛 𝑌𝑜𝑢 𝐶𝑙𝑜𝑠𝑒𝑑 𝑌𝑜𝑢...by Sun Flower💫🌻
🐷: جانگا میدونستی پنگوئنها از حیواناتی هستن که وقتی برای خودشون جفتی انتخاب میکنند، تا آخر باهاشون میمونند؟؟؟
🐰: نه، چه جالب.
🐷: آره خیلی جالبه، حالا میشه تو پنگو...
Completed
#7
كان حبك من أروع أشكال التدمير الذا...by Mayssa Messaoudi
ريفاميكا
حادثة لم تكن مخططة ابدا لتجعل من ذلك القاتل ذو القلب البارد و دون رحمة ان يحس بمشاعر تشبث و حب نحو فتاة انقذها عن طريق الخطا
لـيـفـاي اكرمـان🖤⛓️
مـيـكـاسـا اك...
#8
loyal | AOTby Sarah Snow
عائلة الاكرمان، محاربون شجعان بقدرات تتعدى البشر الطبيعيين... محاربون كرسوا أنفسهم منذ الولادة لحماية العائلة المالكة. ماذا يحصل حين يرتبط أحد افرادها بالشخص الخطأ؟
&quo...
#9
مرحبا بك ب عائلتنا !by سقط جسر اليابان.
ماذا لو كانت كل شخصيات هجوم العمالقة واقعية ؟ وكل ما حدث كان مجرد تمثيل ؟ ماذا لو كانت كل الشخصيات عباره عن عائلة واحدة! عائلة كبيرة جداا تجمعهم كلهم تجمعهم تجمعات عائلة...
#10
كلورِيس.by أُولِيـندر | oleander
أغلقتُ الكتابَ الذّي فهمتُ لهجته القديمة بالكاد، وطالعتُ الأطلال حولي، أحاول تقديس اللّحظة.
تجرّعتُ مزيجًا غريبًا من الفخر والمرارة، أحببتُ سخرية القدر هذه.
فهو قد صار م...
#11
خرگوشک بوگاby soren
تیکه ای از داستان:
اروم در دستشویی رو باز کردم و سرکی به بیرون کشیدم با ندیدن ییبو پریدم بیرون و درو بستم همینکه درو بستم نگاهی به سمت راستم کردم که ییبو دست به سینه با...
Completed
#12
دیوانگیby rozalin.sab
بعد از اون بود که چیزی رو به خاطر نمی آورد تنها وقتی به خودش اومده بود ک دورو برش پر از خرد شیشه شده بود
نمیدونست چه اتفاقی افتاده و کی اون گلدون آبی وسط میز جلو مبل فر...
#13
بعد از توby Chore_shohi
ییبو پسری که بعد از مرگ ناگهانی مادرش تنها میشه و مسئولیت زندگی ش را باید بعهده بگیره..
و مراقبی که به سراغش میاد ..
#15
Wina kisha batwanaka by Exo-l-kai oppa
واز لە ھیواکانت مەھێنە جان کوک من یارمەتیت ئەدەم وە ھەموو کات لەگەڵت ئەبم
مەھێڵە نەخۆشیەکەت بەسەرت زاڵ بێ ھیوات لەدەست مەدە
#16
𝙙𝙧𝙖𝙬𝙞𝙣𝙜 𝙗𝙤𝙖𝙧𝙙:𝑎𝑡𝑡𝑎...by Exo_L_D.o
ℎ𝑒 𝑤𝑎𝑠 𝑗𝑢𝑠𝑡 𝑎 𝑘𝑖𝑑 𝑤ℎ𝑜 𝑙𝑜𝑣𝑒𝑑 𝑡𝑜 𝑑𝑟𝑎𝑤
كان يقف في منتصف الطريق في المطر ممسكاً مظلته الصغيره
بينما يتكلم معه رجل مخيف ويخبره
بلطف هل له ان يشاركه...