Wei Ying lived his life with his husband, Lan Zhan. Then after they die, Wei Ying is sent back to his youth by a very new god ..... but the god placed a small catch. Lan Zhan needs to fall in love with Wei Ying or ... they will spend there rest of their lives alone. however, on top of that, Wei Ying needs to save ever...
I am obsessed, I will put everything I have here of MXTX. This is also a safe space to chill and share opinions and HC's and stuff SPOILER WARNING FOR ALL! - art Not mine unless if I say it is, I sometimes do art of my own, credit to all of the artists who made these master pieces! -#22 in svsss 12/6/21
[The Hua sect | Xianwang] Author 小花林 Status in COO 35 Chapters ---- Night less city 'Lan Zhan let go- please' Wei Ying pleaded to Lan Zhan. ---- 'Lan Zhan, why didn't you let go?' 'Because I cannot leave Wei Ying, wherever Wei Ying goes Lan Zhan will follow.' Together they form a sect located at brutal mounts with the...
وی ووشیان عصبانی شد و گفت: "برادر کوچک؟چی میگی؟من سی و پنج سالمه! تو دیگه آخرش باید بیست و پنج سالت باشه!" شیه لیان با لبخند گفت:"نه.من هشتصد سالمه!" وی ووشیان گفت:"تو حتی چهارصد ساله هم به نظر نمیرسی!..ولی جدی چند سالته؟" شیه لیان گفت:"من جدی هشتصد سالمه!" ----- وقتی وی ووشیان مرده بود،لان وانگجی زمان زیادی برای دعا...
+تو اگه جای سیژوی بودی انتخابت چی بود؟! وی ووشیان لبخند زد. _پس یشم لان خواستار توجه.. لانگوانگجی تارهای سپید پسر را از مقابل چشمانش کنار زد. +لان یه نیازمندِ،مخلوق! +جواب سوالم.. _جواب سوالت.. همیشه تو لانگوانگجی،همه جا تو لانگوانگجی، تا آخرش فقط با تو لانگوانگجی. تکمیل شده✔️
یونگی به گیسوان سفیدش چنگ زد و درحالی که قطره اشکی از روی بیچارگی از پلکش چکیده بود فریاد زد: "به چی قسم بخورم تا باورم کنی؟ به اعتماد از بین رفتت؟ به جون خواهرم؟ به روح پسرمون؟ به خون پایمال شده ی مردمم؟ به کدوم خدا پناه بیارم تا باورم کنی؟" هوسوک چانه ی اورا محکم در دست گرفت و به چهره ی رنگ پریده و بیمارش زل زد.بوسه...
-من مقصرم وی ینگ... همه ی اینا تقصیر منه.. -لان ژان... -عمو حق داره منو مقصر بدونه... نفس عمیقی کشید -ای کاش.. میشد همه چیزو... از اول شروع کرد!
صورت وی‌یینگ از درد توی هم رفت. فشار دست لان‌ژان انقدر زیاد بود که حتی نمی‌تونست راحت نفس بکشه، چه برسه حرف بزنه. قطره اشکی آروم از گوشه‌ی چشمش پایین ریخت و چهره‌ی قرمزش رو رقت‌‌انگیزتر کرد. لان‌ژان به اون چشم‌های اشکی خیره شد و دندون‌هاش رو به‌هم فشرد. خنده عصبی‌ای از میون لب‌های باریکش خارج شد و محکم سر وی‌یینگ رو...
صدایی تو تاریکی در گوشش نجوا کرد '' این بدن متعلق به تو نیست به زودی این زندگیت هم به پایان میرسه، خیلی زود" میدونستم لیاقت شادی و خوشبختی رو ندارم اما اون دروغ ها به قدری شیرین بود که میخواستم باورش کنم ولی احمق بودم نباید دوباره اون اشتباه رو تکرار میکردم نباید دوباره باعث زنده شدن اون موجود میشدم
وقتی که ووشیان اونقدر از در اوردن پول نا امید شده بود،ناگهان یه شغل بهش پیشنهاد شد!مراقبت از دوقلو های شیطون سه ساله!ووشیان این شغل رو سریع قبول کرد.اما مراقبت از اون دوقلو ها با وجود پدر شون راحت نخواهد بود.یا شاید هم؟
一战，肖战，王一博🦁🐰🐢(Fanart_Photos collection Album) ©️®️pics_From(Original_artists)(source:weibo, Oasis,Twitter, Tumblr)
𝗪𝗵𝗮𝘁 𝘁𝗵𝗲 𝘁𝗶𝘁𝗹𝗲 𝘀𝗮𝘆𝘀!! 𝗣𝗹𝘀 𝗴𝗶𝘃𝗲 𝗺𝗲 𝗿𝗲𝗾𝘂𝗲𝘀𝘁𝘀 (request closed) 𝘼𝙣𝙜𝙨𝙩 𝙁𝙡𝙪𝙛𝙛 𝙈𝙖𝙮𝙗𝙚 𝙡𝙚𝙢𝙤𝙣? 𝘼𝙣𝙙 𝙥𝙪𝙧𝙚 𝙬𝙖𝙣𝙜𝙭𝙞𝙖𝙣
Arranged marriage. "Sect Leader Jiang, as you know our customs well, when a Lan ties their sacred ribbon on someone they are bound forever. And now that Lan Wangji had tied his ribbon around Wei Wuxian..." Lan Qiren inhaled sharply, "We should make preparations to their wedding ceremony. And that is only if you acce...
During their stay in Cloud Recesses... It was late at night and Jiang Cheng and Wei Wuxian was in Nie Huaisang's room and was playing games with him... Until a bright light engulf the whole room, the trio covered their eyes to not get blinded by the bright light... when they open their eyes the three of them were in a...
نفرین: تباهی نویسنده: مهدیس ژانر: انگست، عاشقانه، ماجرایی، AU-canon divergence تمام زندگیش روی دروغ بنا شده بود. هر لحظه و هر ثانیه از روزهایش را با نقابی بر چهره میگذراند. نفرینی که از سرآغاز زندگی‌اش با خونش عجین شده بود، هرگز او را در این سالها رها نکرد. یک نفرین. یک ماجرا. یک افسانه.... (بازنویسی شده. آپ تا حدو...
رمان استاد تعالیم شیطانی(اصلی) . Mo dao zu shi . . عاشقی که 13 سال تموم هر لحظه باور داشت که معشوقه‌ش یروزی برمیگرده... معشوقه ای که با آشوبی که بین قبیله های مختلف به پا کرده بود، توسط مردمِ خودش کشته شد. 🥀 نغمه‌ای که وانگجی برای معشوقه‌اش نواخته بود، باعث میشه یه روز ناگهانی معشوقه‌اش رو دوباره ملاقات کنه... ⛓
انسان های پلید پیروز میشوند و بیگناهان مجازات ... ویینگ نه تنها از طرف تمام افراد طرد میشود بلکه عشق زندگی اش ، لان جان هم به او پشت میکند و او در این دنیا تنها میشود ، تنهای تنها ... author:belladonna01234 Translated by :nikolas Rothschild Genre:angst, romance, historical برشی از داستان : مردم زیاد حرف میزنن* مرد...
فصل دوم آنتیمد از نگاه لان جان ⬅️⬅️⬅️ رازها فاش می شوند😱😍🧐😳 🇹 🇭 🇪 🇺 🇳 🇹 🇦 🇲 🇪 🇩 ✅⚠️سریال آنتیمد رو دیدی؟ ⚠️✅ 🛑چقدر سئوال برات باقی مونده؟ 😵💫 🛑 می خوای بدونی توی ذهن لان جان چی می گذشت که اونطور عاشقی کرد؟🤑😍 🛑 می دونی والدین وانگشیان چقدر تهذیبگرهای قوی ای بودن؟😯 🛑 می خوای بدونی چرا ل...
Name: Enemies of Yesterday, Friends of Todey اسم: دشمنان دیروز، دوستان امروز ژانر: درام، تاریخی، سفر در زمان، طنز، اسمات، روزمره کاپل:وانگشیان {زمانی که وی ووشیان به جای خواهر و برادر ون خودش رو تحویل میده و جین ها هم زندانیش میکنن. اونجا میفهمه جین ها از اون چیزی که فکر میکرد دغل باز تر هستن و حتی مرگ ون روهان...
داستان پری دریایی کوچولو رو که شنیدی... پری دریایی که عاشق انسان ها بود و تلاش کرد یکی از اونها بشه... اما این یه داستان دیزنی نیست... پس پایانش چطور خواهد بود؟
تو این بوک فن ارت ها و مینی کمیک های مودائو رو بزاریم اگه تاحالا مودائو رو ندیدین من دارم ترجمه شدش رو آپ میکنم
Lan Wangji was little when his hometown Caiyi burned down by the royals of the Northern Kingdom. thanks to heavens his life rescued, during the process, he lost his voice. he has only one goal in life that takes vigilance for his life during the journey he meets a mysterious hunter later became friends but what if a m...
The sects were all sent to the burial mounds, killing every Wen in sight...even little Wen Yuan. After seeing such a disgusting thing, Wei Wuxian spoke his truth. What will happen when it all comes to light? Find out here in Wangxian's, Unbroken: ---------- Mo Dao Zu Shi inspired Fan Fiction: Characters are not mine...
Wei Ying,along with the Jiang clan have been invited to cloud recesses for lessons,where the young Wei meets Lan Zhan. Wei Ying was mistreated by his clan,that is until his new founded soulmate finds out about it and saves him,but after all of that was solved, feelings started to rise. Will they be able to tell each...
What if roles would reverse? What if Wei Ying would travel far away and Lan Zhan was forced to look for him? What if Wei Ying would find a place to call home far away from Gusu? Far away from Lan Zhan?
What if they (wangxian) were secret lovers?? Just like the title 😅. Disclaimer: I don't own the characters or the pictures but the story. Just enjoy..❤️ Please do not copy without my permission 😃
I changed what happened at the temple .... so yes ... bad guy wins and Wei Ying looses .... everything. Wei Ying is thrown away not just by everyone he has ever known ... but the love of his life Lan Zhan. They all believe the lies told about Wei Ying and so now he will be alone in the world.
To find Wèi Yīng, Lán Wàngjī has to find himself and he unknowingly has thirteen years to wait.
Lan Wangji. Also known as the Second Jade of Lan. To everyone else, he's known as being icy and frigid with a cold exterior and is a stickler for rules as well as Lan Qiren's prized nephew and top student. However, what most people don't know is that Wangji is someone who is bursting with personality and flare. Forc...