my best friend
من جید هستم بچه دبیرستانی که عاشق دوست صمیمیش میشهه مشغول حل کردن مشکلات زندگیشه
یه کافه... توی یکی از خیابونای لندن... شاید به نظر یه کافه معمولی باشه ولی اینطور نیس... از صندوق دار تا نظافت چی اینجا همه داستانای خودشونو دارن! لویی تاملینسون پسری که کافه رو بخاطر معجون ها و کافی هاش معروف کرده هری استایلز پسری که فقط بخاطر سرگرمی میاد تا با لویی کار کنه و ....
کتاب دوم از سری پنج گانه ی مجیک *اگر فصل یک رو نخوندید، به پیج @mary_rider سر بزنین یا به ریدینگ لیست این پیج (@magicals_) نگاهی بندازید*
_ خدای من،تو واقعا میتونی خطرناک باشی. +ممنون. _ برای چی؟ + مردم از شخصیت های خطرناک خوششون میاد. " BLOOD DANCE " "رقصِ خون" .
مانلى اديب يه دختر ساده ى دبيرستانى كه درگير رابطه با يكى از معلماش ميشه و همه چيز تو زندگيش تغيير ميكنه ... بخونيد،خوشتون مياد ✌️
[Larry child] تاریکی همیشه جای پلیدی،زشتی و گناه نیست. تاریکی میتونه جای تنهایی باشه.. میتونه جای غم های هزارساله باشه.. جایی که تمام خاطرات نداشته اونجا کهنه میشن و حتی وجود نداشتنشون هم از بین میره.. و برای بیرون اومدن از این تاریکی،باید به درون روشنایی رفت. و این روشنایی چه چیزی..یا چه کسی میتونه باشه؟
No it's not possible I'm straight! I told myself over and over again, as I was still pressing my lips against hers. NO IM STRIAGHT! Or am I. Found out what got Sami to fall head over heals for "her" in my lesbian crush
آندی تصمیم گرفت زندگی هترو سکشوالی داشته باشه بعد از اینکه 17 سال پیش دوتا مادرهاش از هم جدا شدند . اما آیا اندی میتونه رو سر حرفش بمونه وقتی یک مدل و بازیگر جذاب اعتراف میکنه که بهش علاقه داره؟ ---------------------------
Highest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!
"این همون شکلیه که میخوای تموم عمرت رو زندگی کنی؟" با حرص پرسیدم و حس می کنم با ابرو های توهم رفته خیلی احمقانه به نظر میرسم. لبخند بزرگی میزنه و دست هام رو توی دست هاش قفل می کنه. "البته که نه..البته" Highest Ranking : #1 in Teen Fiction (persian)
زالزالک بهترین میوه ی دنیاست.. البته اگه بتونیم میوه به حسابش کنیم.. چون شیرینیش یه جور خاصه..مثل بقیه شیرینی ها نیست!مزه اش نابه..ناب مثل عشق! *completed* Cover by @kimiyamd ❤
[Completed] 《او یک خاطرهی سیاه بود...》 رنگها قسمت دوم : سیاه و کبود اون پیرهن مشکیش رو برام گذاشت و پیرهن آبیم رو با خودش برد و حالا من موندم و سیاهیها و کبودیهام... Thanks for Perfect cover: @IWONTBETHEONE
همیشه یه چیزی هست که نذاره طعم خوشیو توی زندگی بچشی.. تو همون موجود تکرار نشدنی هستی همونی که اگه سال ها بگذره هم رنگ چشمای ابیش دنیامو غرق خودش میکنه.. همونی که وجودش روشنی بخش شبامه.. و در اخر..تنها تویی که میمانی
[Completed and Edited] 《او یک تمایز آبی بود...》 اون آبی بود ، من مشکی چه بد که ترکیب این دو رنگ چیز جدیدی خلق نمیکنه! Highest Rank #1 سومین نوشته Thanks for Perfect cover : @IWONTBETHEONE
سلام بچه ها اینجا میخوام انواع و اقسام اعترافاتی که یک lgbt+ داشته باشه رو بذارم هرکسی هم دوست داشته باشه اعتراف ناشناس داشته باشه میتونه بفرسته من میذارم توی کتاب
گاهی برای ملکه بودن باید لشکر کشی کرد،باید جنگید،باید فتح کرد... و گاهی برای ملکه شدن کافیست؛قلب یک مرد را از آن خود کنی..آنوقت تو ملکه خواهی بود ملکه قلب او. گاهی تصاحب قلب یک مرد انقدر سخت است که حکم جنگ دارد وباید مرزها را برای فتحش در نوردید. دوشیزه مری اینبار باید بجنگه..بجنگه تا فتح کنه..شاید قلب یک مرد رو و...
به من بگو دیونه... به من بگو قاتل... به من بگو مجرم... آره درسته ،من هستم اما تاحالا از خودت پرسیدی چی باعث شد من از ی پسر بچه ی ساده تبدیل بشم به سردسته ی بزرگترین باند مافیای انگلستان؟! نه ..... اما من بهت میگم عشق...»
Highest ranking: #4 in romance اسم من دارسیه ، دارسی ویلیام یه دختر ۲۰ ساله اهل انگلیس که تو رشته روانشناسی تحصیل میکنم همین دیروز تو دانشگاه اگهی مربوط به استخدام تو یه شرکت مشاوره رو دیدم که ظاهرا خیلیم مشکل پسندن سرپرست ومسئول اصلی شما خانم ادوارد هستش "جورجیا ادوارد"
-هرکسی تو زندگیش سیگار داره +من ندارم -چرا داری،سیگار چیزیه ک معتادشی،یه ادم،یه صدا،یه عطر یا یه عروسک شاید...ب هر حال،سیگار تو زندگی هر کسی هست،یه وقتایی بعد یه مدت میفهمی سیگارت چیه،مثلا وقتی عاشق میشی...خب سیگار من خود سیگاره! +میشه دیگه سیگار نکشی؟ -نمیتونم.چون سیگارمه! +جی...شاید من بتونم سیگارت بشم... -تو؟ نمید...
Tessa Young is an 18 year old college student with a simple life, excellent grades, and a sweet boyfriend. She always has things planned out ahead of time, until she meets a rude boy named Hardin, with too many tattoos and piercings who shatters her plans.