Her...(louis & Harry)
مثل یه شایعه ای می موند که هرکسی شنیدتش شهر به شهر گشته بود والان.... نوبت شهر منه.... . . . Dana-
مثل یه شایعه ای می موند که هرکسی شنیدتش شهر به شهر گشته بود والان.... نوبت شهر منه.... . . . Dana-
یه نفس عمیق می کشم معامله رو قبول می کنم بهم گفت "آروم بگیر...اگه بخوای بازی در بیاری، با زندگیت بازی کردی... این تفنگو بگیر و تا 3 بشمار" حرکاتم آروم شده و عرق از سر رو صورتم می ریزه دیگه وقتی برای فکر کردن ندارم، نوبت منه که برم و حالا میتونم ببینم که قلبم به طپش افتاده حتی میتونم ضربانش رو از رو سینم حس کنم آره ترس...