Am I allowed to love you?
▪︎ شبیه آدم برفی ها بودم که چند نفری اومدن و ساختنش، باهاش بازی کردن و رفتن، من همونطور سر جای خودم موندم و آدمهای بعدی اومدن؛ دوستم داشتن، بغلم میکردن و برام اسم گذاشتن ولی طولی نکشید که اونا هم رفتن. یکیشون که اومد موقع بازی باهام دست چوبیمو شکست. یه مقدار از برف های بدنم رو موقع بغل کردنم کند و می خواست من رو ببره...