But I'm a boy {Mpreg} [ Persian Translation ]
"تبریک میگم اقای استایلز، شما حامله این!" "اما من پسرم!" "خب درسته... نه، نه از نظر تکنیکی" Written by @throughthedark97
"تبریک میگم اقای استایلز، شما حامله این!" "اما من پسرم!" "خب درسته... نه، نه از نظر تکنیکی" Written by @throughthedark97
[ C O M P L E T E D ] داستانی که توش لویی سعی میکنه کسی باشه که نیست، هری فردی بی توجه و زین فردی مشکوکه و لیام برای همه اونجاست و نایل هم نایله. (یاهم داستانی که لویی به عنوان یه دختر از روی اینترنت با هری که اصلا به چیزی شک نمیکنه و استریته رابطه برقرار میکنه.لویی یه جورایی هریو دوست داره، ولی حتی خودشم نمیخواست این...
❌تمام شده، پایان غمگین❌ لویی عصبانی بود لویی خرابکار بود لویی سیگار میکشید لویی مسخره اش میکرد لویی تکالیفش رو میدزدید هری از لویی متنفر بود هری... باید یک هفته تمام رو با لویی میگذروند...؟! این نمیتونه چیزی بیشتر از یه فاجعه باشه!
_ دیواری میان من و تو _ داستان کوتاه نه قسمتی - short story by blue لویی سعی کرد بدنش را بیشتر جمع کند. گذاشت بیشتر استخوان هایش را در آغوش بگیرد. " بلوبری اینطوری صحبت نکن. " " نمیشه، نمیذاری، نمیخوام. رافائل من، ویلیام من، باغ سیب من، چلچراغ خانه ام، خورشید شب هام، لویی من، نمیشه وقتی بهم میگی بلوبری اینطوری صحبت نک...
[Completed] هری قاعدتا باید یه سال خیلی ملایم و بی دردسر توی کالج میداشت ، ولی یه نفر اونو ازین قاعده دور کرد کسی که حتی اونو به یاد نمیاورد...
«آزادی گناه» من یک انسان آزادم! من اجازه دارم تمام قوانین انسانیت رو درهم بشکنم... از مخالفانم بهرهکشی کنم... هر کس سر راهم بایسته رو بکشم... اعتقاداتی که از نظر خودم غلطه رو نابود کنم... چون من یک انسان آزادم! A Harry Styles Fanfiction
لویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته باشه بدون اینکه مردم دورش جمع بشن اما وقتی میبینه پسری رو از خونه پرت...
_بابابزرگ هریِ تو از دردسر متنفر بود و من خودم تعریف دردسر بودم. _پس چجوری تهش به هم رسیدین؟ _خب بچه، همش با یه صبح پردردسر شروع شد. ©All Rights reserved to: jealouslouis_
داستان درباره ی یه پلی بوی به تمام معنای گی هستش که با یه پسر معصوم هفده ساله برخورد میکنه +18!!!!! داستانی متفاوت از لری و زیام! hope you like it...
"یادته چی بهت گفتم؟ شعله ها...یا گرم میکنن ، یا همه چیز رو برای همیشه ، تبدیل به خاکستر! حالا...بهم بگو! چرا جفتمون رو سوزوندی؟"...
"نفرت درون من اونقدر قوی بود که نتونستن بُکُشنم، درعوض همه ی شیاطین اینجا تحت فرمان منن" *برای بهتر متوجه شدن داستان از مقدمه نپرید*
-تو که اسمم رو می دونستی؛پس چرا پرسیدی؟ -شاید چون دوست داشتم باهات حرف بزنم! -تو چرا انقدر خوشحالی؟ هری هر بار که با لویی صحبت می کنه؛این سوال رو ازش می پرسه. و لویی هم هربار یه جواب جالب می ده. شاید بد نباشه یه نگاه به جواب های لویی بندازید. cover by:mansurepotter
~مردِ روی ماه "چشمات رو ببند لیتل وینک...چشمات رو ببند و به این فکر کن چقدر میتونه قشنگ باشه که تو یه دنیای سیاه و سفید زندگی نکنیم."
- کاش چیزی می گفتی، قبل از این که خیلی احمقانه تموم بشم.. . . . + متاسفم، شماره ای که گرفتید اشتباهه. Larry Stylinson By: Shey-da [Completed]
"توی این سه سالی که اینجاست اصلا متوجه نشده اینجا کجاست! متاسفم هری باید هرچه سریعتر تمومش کنی! از روزی که ملاقاتش کردی داری از وجودیتش استفاده میکنی، فقط برای ارضای رضایت روحی شخصیت." "م-من دارم چیکار میکنم." و اما تشخیص واقعیت از خیال، خیال از واقعیت.
صدای فریادش تموم جنگل رو پر کرد .... لویی به سرعت به طرفش میدوعه . هری رو توی بغلش میگیره . کلی خون ازش رفته بود .... نمیدونست باید چی کار کنه گیج شده ... همه چی تا الان خوب بود چی شد ؟ با چشمای پر اشک به هری خیره موند و اسمش رو با درد فریاد صدا میزد ... - زود باشید باید ببریمش ... اگه عجله کنیم میتونیم جونشو نجات...
هری خیره توی چشمهاش غرید: - هرگز به من دست نزن. نمیخوام ببینمت! لویی با صدای خفهای گفت: - من..من نمیفهمم... به دیوار تکیه زد تا سقوط نکنه و خودش رو در آغوش گرفت. تنش یخ بسته بود. - چی رو نمیفهمی؟ نمیخوامت! . . . *Persian Translation *Original Story By: @purpledandeli0n
[Completed] هری با دوس پسرش زندگی میکرد، هیچ کدوم از رویاهاشو زندگی نکرده بود تا وقتی لویی همسایشون شد. . . [LarryStylinson] . ترجمه شده
لویی تاملینسون، رئیس یه شرکت بزرگه که توی زمینه مد و پوشاک فعالیت میکنه. اون تا به حال توی زندگیش از وسایل نقلیه عمومی استفاده نکرده! اما... چه اتفاقی میافته که لویی مجبور میشه برای اولین بار از یکی از اونا استفاده کنه؟ اون هم یک اتوبوس!؟
Completed ۱۹ژوئن سال ۱۹۲۴ در دهکده کوچکی در نزدیکی شهر لندن خانواده تاملینسون به طرز وحشیانه ای به قتل رسیدند طبق گفته یک شاهد آن شب دو مرد خانه تاملینسون را ترک کردند اما هرگز پیدا نشدند. بعد از قتل چند نفری ادعا کردند که پسر کوچک خوانواده را دیده اند خانه تا ۹۰ سال خالی بود تا اینکه زوج استایلز به همراه دو فرزند خ...
تو پیدام میکنی. شاید جایی غیر از اینجا. ولی پیدام میکنی. کاور فف عوض شده. گمش نکنید♡ هر هفته بین یک تا دو پارت اپ میشه* -kim
هری لبای خشکش رو از هم باز کرد ولی صدایی ازشون خارج نشد.لویی گفت من یه قرارداد نوشتم تو اونو امضا میکنی و بعد منم اجازه میدم بهت غذا بدن و بعدشم میتونی بخوابی.نظرت چیه فرفری؟ هری دندوناش رو از خشم روی هم فشار داد.
لویی«چ...چرا...چرا اینجا...» هری«دریای خونه؟» لویی سرشو تکون داد.... هری«چون تو اینجا نبودی دارلین...» •••••••••••••••• میگویند آدما به دام عشق میافتند!اما وقتی فکرش را میکنی،میبینی«دام»کلمه خوبی نیست!چون آدم ها به دام اعتیاد،دروغ و یا مرگ میافتند!....هر کس که برای اولین بار این را گفته،حتما باید در دام عشق گرفتار ش...
[ C O M P L E T E D ] " تو قلب من رو اسير كردى ، ولى حتى خودت هم نميدونى " (Harry Styles AU) [Persian Translation] © All Rights Reserved 2013 - 2015 Qveendom Translated By : @messybune #6 in Persian FanFiction
Completed هري استايلز منزويه. هيچ دوستي نداره و اكثر اوقات براش قلدر بازي در ميارن. ولي لويي تاملينسون يه داستان جدا داره. اون محبوبه، بيشتر به خاطر اينكه ازش ميترسن، سه تا دوست صميمي داره و يه عالمه دختر كه به دست و پاش ميوفتن. تنها مشكل اينه كه هري يه كراش قوي رو لويي داره و هي از خوش ميپرسه "چرا من هميشه از پسراي ب...