Start Reading
Description
هیچکس نمیدونست اون سال توی عمارت براکنفورد چه اتفاقاتی افتاد. زبونی که هیچوقت به اعتراف باز نشد و لبهایی که هیچوقت بوسیده نشدن. این راز کریستوفر بود... رازی که حتی بعد از گذشت دو سال، هنوز هم قلبش رو آزار میداد چون ماهها پیش، قلبش رو جا گذاشت؛ بین چشمهایی به رنگ طلوع آفتاب و موهایی به زیبایی خوشهی گندم، بین دستهای کوچیک پسری به اسم لی فلیکس. ــــــــــــــــــــــــ - اگه اسمتو بهم نگی مجبور میشم به ارباب بگم یه پسرهی مو گندمی که زیر چشمهای خوشگلش کک و مک داره رو ته باغ پشتی عمارت پیدا کردم و مچشو حین بازیگوشی گرفتم. "Multishot" Couple: chanlix. Genre: romance, classic, angst, thriller. writer: asteria.
• chapter: 1
Continue Reading on Wattpad
