Start Reading
Description
این یه داستان کهنه از خدا و جن برگزیده برای عبادت *این داستان هیچگونه توهینی به هیچ مذهبی نیست و فقط ساخته ذهن نویسنده میباشد و ترجمه شده نیست اگر در مباحث دینی کمی تعصب دارین نخونیدش خلاصه : من همون جنی هستم که برای خدایم عبادت کردم انقدر اورا پرستش کردم که مرا جزوی از بالاترین ملائکه خود قرار داد اما خدایم را ندیدم من معشوق خود را ندیدم ......همه چی در دوری دیدارش میگذشت تا فرمان صادر شد او میخواست آدم را ببوسد تا روحش را در اون بدمد برای بوسیدن آدم خدایم چهره نمایان میکرد پس نافرمانی کردم که خدایم را ببینم من چون نعمت معشوق به چشم دیدم کفر اورانیز با جان و دل خریدم:) کاپل ها : کوکوی ، نامجین ، سپ
توضیحات و شخصیت ها
Continue Reading on Wattpad