Start Reading
Description
وانگ ییبو از صحبت های دانشجوها در مورد پروفسور شیائو ژان شنیده که پروفسور مردی سختگیره و آرامش کاریزماتیکی داره که می تونه هرکسی رو به آرومی بکشه. ییبو قبلاً اونو ندیده بود و واقعاً اهمیتی نمیداد چون اون استاد در بخش تاریخ هنر، باستانشناسی تدریس میکرد؛ در حالی که خودش تو بخش رقص بود و حتی با اینکه بخشها در کنار همدیگه هستن، هیچ راهی وجود نداره که همدیگه رو ببینن. خب، این همون چیزی بود که ییبو فکر می کرد تا اینکه به طور تصادفی آینه بغل ماشین استاد باستان شناسی رو شکست.
1
Continue Reading on Wattpad