Start Reading
Description
مادرش گفت «هیچ آدمی هیچ وقت عاشقت نمیشه بکهیون» نشخوار: هر تفنگی که روی استیج میدرخشه، یه جایی، یه لحظهای به چیزی شلیک میکنه. اواخر قرن بیست و دو، یک صده بعد از پایان حکومت انسانی، تو دنیایی که آواز برای آدمیزاد غیرقانونیه چانیول فقط بخاطر یه رویا زندگی میکنه: موسیقی. قبل از اینکه پاش به استیج برسه به جنایتی که سالها قبل از تولدش رخ داده باز میشه؛ به مفقودی الههی استیج، به مرگ پارک بکهیون. "به دنیای جوییدن فکرها خوش امدید." کاپل: چانبک، هونهان، تهکوک ژانر: رمنس، جنایی، خوناشام، اروتیک، رازآلود، دیستوپیا، انگست. *این داستان نمادین میباشد* [از دشت درختهای کریسمس]
اطلاعات
Continue Reading on Wattpad