Start Reading
Description
ایکاش میتونستم توی همین لحظه... همه چیز رو متوقف کنم. مچ های دردناکم رو از اون دست های قوی بیرون بکشم. سپس بازو هام رو دور بدن رنجورش حلقه کنم... به گونه های خیسش بوسه بزنم... و در گوشش زمزمه کنم:همه چیز درست میشه... با اینکه اینبار هیچ چیز درست نمیشد،نه برای من،نه برای اون. انگار همه چیز رو به پایان بود. [به چپتر های اول وقت بدید لطفا ؛)
[1] everyone's psychopath here
Continue Reading on Wattpad