Start Reading
Description
_واقعا تا حالا کسی بهت نگفته گند اخلاقی و قدی ؟؟ همچنان سکوت جوابش بود انگار اصلا او وجود نداشت _هوی با توام !! صورتش تماما کبود شده بود اما همچنان سکوت کرده بود ییبو هوفی کرد و پایش را بالا آورد یکباره میان پاهای پسرک قرار داد _وقتی باهات حرف میزنم بهم نگاه کن پسرک از گوشه چشم نگاهی به پای او و سپس به صورتش کرد و با خشکترین حالت ممکن گفت _پاتو بردار _همم پس اینجوری صدات در میاد پایش رابیشتر فشرد الان کمی تهدید چاشنی لحن خشکش شده بود _گفتم پاتو بردار _زبون گستاخت چیز دیگه ای بلد نیست!
فراموشی
Continue Reading on Wattpad