Start Reading
Description
یک جایی از زندگی کم آوردم. بریدم و رفتم تا شاید جایی بتوانم کمبود هایم را جبران کنم. ،دنیایم را با طرح هایم پارچه ها و نخ و سوزن ها وصله پینه کردم تا آرامش را به خودم بدوزم. هربار دوختم، به جایی گرفت و نخ کش شد. ناگهان دستی به سمتم دراز شد. تمامی وصله پینه ها را از هم جدا کرد. آرامش را از نو طراحی کرد ،اتو زد،صاف کرد و دوباره در قسمت مخصوص دقیق و مرتب دوخت. وجود پر از وصله پینه ام یک دست شد و آرامش از دست رفته ام به وجودم برگشت. آن دست را محکم گرفتم و به این باور رسیدم که عشق از آرامش زاییده میشود.
!
Continue Reading on Wattpad