Start Reading
Description
درک روشنایی خنده دار به نظر میرسید. حداقل برای پسری که با چشم های بسته میگذشت و شب و روز رو از هم تشخیص نمیداد. روشنایی یک لطیفه محسوب میشد. هر چند که این منطق تا زمان محدودی ادامه داشت... درست قبل از شنیدن صدای بم مرد خارجی که بی اجازه وارد خونهش شده بود. در ادامه... برای زین، روشنایی تنها یک صدا بود.
"START"
Continue Reading on Wattpad