Start Reading
Description
چشمانش را از لذت چیزی که حتی نمی دانست چیست بست و لبهایش را بر برآمدگی کوچک و ضربان داری که او را برای دریدن،چشیدن و مکیدن وادار میکرد چسباند. چه حس خوبی داشت حتی اگر چه نمی توانست بخورد! بناگه دست گرمی دست سرد او را گرفت و ناله ی عاشقانه ای شنیده شد:"اوه آراس...چکار داری میکنی؟!" این صدا چقدر آشنا بود!با وحشت چشمانش را باز کرد و سرش را پس کشید.
بوسه ی سمی-قسمت اول
Continue Reading on Wattpad