Start Reading
Description
عمر رابطه پدر و مادرم چند ماه بیشتر طول نکشید. پدرم از سرطان و مادرم از عوارض جانبی مرگ رنج میبردن.مادرم توی کلیسایی که خاطره اولین دیدارشونو به دوش میکشید بهم گفت: عاشق اغوشی که بوی مرگ میده،نشو. یه وقت خیال برت نداره که میتونی جلوی سرنوشت رو بگیری. من حرف مادرم به خوبی به یاد دارم.میدونم نمیتونم جلوی سرنوشت رو بگیرم شاید بخاطر همین هم توی همون کلیسا، عاشق آغوشی که بوی مرگ میداد،شدم. هونهو و چانبک رمنس ،دارک، انگست 2020 September-2023 Jun
prologue
Continue Reading on Wattpad