Description
«بهم بگو آتنا، من شرور قصهی تو هستم؟» آتنا مورفیِ ۱۶ساله در تمام زندگیاش هرگز به داستانهای پریان اعتقادی نداشته و آنها را جزئی از خرافات میدانست. در واقع، آتنا به هیچچیز اعتقاد نداشت، حتی به اعتقاد نداشتن! اما روزی، هنگامی که اتوبوسی مرموز، او ، را میرباید، آتنا مجبور میشود به تمام چیزهایی که به آنها اعتقاد نداشت، پناه ببرد تا زنده بماند؛ اما در نهایت وقتی کسی پاسخگوی دعاهایش نشد، او نیز دیگر از تمام باورهایش روی برگرداند. غافل از اینکه این جهان فانی، تنها بخش کوچکی از کائناتی است که او در آن زندگی میکند. و اینبار، با باز شدن دروازههای اِندلس، جهان ماورا، آتنا دیگر نمیتواند از خدا و مقدسات بخواهد که او را نجات دهند. دیگر همهچیز در این دنیای ناشناخته و خطرناک، به خودش بستگی دارد! آتنا باید انتخاب کند که در دنیای جدید غرق در لباسهای فاخر، جواهرات گرانبها موجودات اسرارآمیز و پادشاهان پریزاد؛ به چه کسی اعتماد و خودِ واقعیاش را گم نکند.
11.11 , 11:11
![](https://img.wattpad.com/cover/242067199-256-k35940.jpg)