Start Reading
Description
همون موقع اولین ضربه شلاق که رو کمرش فرود اومد بهش فهموند اون پسر تو تصمیمش کاملا جدیه - اون شب مثل الان من خونسرد بودی؟ به همین راحتی جرعت کردی لباس های منو بیرون بکشی؟ کاری میکنم که دیگه از دست زدن به لباس های خودت هم وحشت کنی... ◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇ ⇦ وانشات ⇨ ♨ اسم: ⇦ اینبار نوبت منه ⇨ ♨ کاپل: بکیول~چانبک 🔗 ♨ ژانر: اسمات* بی دی اس ام* امپرگ 💥
I worship you...
Continue Reading on Wattpad