Start Reading
Description
"دستمو نگه دار" روبروی سنگ قبر زانو زد،تفنگ سرد رو گذاشت روی شقیقهاش،توی اون گرگ و میش همه چیز سرد تر و مرده تر بنظر میرسید.یه قطره اشک از چشمش سرازیر شد و زیر لب زمزمه کرد:بلخره دارم میام. و ماشه رو کشید. ______________ 🚫⚠️این داستان دارای صحنه های نامناسب مثل خودکشی،افسردگی و...است.
1.دکتر اکلس
Continue Reading on Wattpad
![](https://img.wattpad.com/cover/216263694-256-k699322.jpg)