Start Reading
Description
به نام خدایی که چشماشو آفرید... 🍀 شاعر شعر منه بی حوصله .. تنگ نشد باز برایم دلت؟ حال و هوایت چطور است هااا..؟ رفتی و هر ثانیه ام هفت سال .. بعد تو هر روز قسم خورده ام .. هر که، که پرسید چطوری؟ بگم مرده ام .. گردش فصل مرا پیرم کرد من جوانم ولی پیرم نه؟ خودِ من با خودِ من میزد حرف من به چشمان خودم دیدم رفت... " این داستان فصل دوم حامی است "
Blood Scert part 1
Continue Reading on Wattpad