Start Reading
Description
درست توی یه اتاق توی یه بیمارستان گوشه ی لندن پسری بی جون در نهایت تاریکی نور سفیدی دیدو یه جفت چشم عسلی یه چهره ی آشنا یه لبخند زیبا و یه دست امن اونو برای همیشه برد تا پیش خودش باشه و کسی نمیدونست که این عشق تاابد پایداره
preface
Continue Reading on Wattpad